اسبهاي آبي پايين آمدند از روح اسبهاي شكستهبسته كه روزي كثيف بودند و در خلوتگاه خواب به سر و يالشان دست كشيديم پس شرمنده دريافتم كه مدتها (شايد يك سال و اندي) از زماني كه حوادث نوروزي را به فراموشي سپرده بودم به تپههاي بالايي هورقليايي نينديشيدهام آه در حالي كه دمبهدم آستينم از اشك خيس ميشود گاريهاي شلختهاي را به ياد ميآورم كه هر شامگاه ميدانچهاي سرگردان را به هم ميريختند كيوسكي در كار بود تا پري، پرندهي دختر آنجا چند لحظهاي بيارامد روحم صخرهاي بود كه رودخانه را هنوز مينگرد و هزار سايهي مرتب پس از صد سال گذشتند
© Copyright 2016. Mohammad Sadegh Adib Sereshki